شعر در در مرثیت امام حسن عسکری علیه السلام
…….
من که خونین جگر از زهر جفایم پسرم
لاله ام لاله و در شعله رهایم پسرم
نفسم سوخته از هُرم عطش مثل حسین
آه کاین شهر شده کرب و بلایم پسرم
می چکد شیون و آه از دو لب گلگونم
بر تو آیا رسد از حجره صدایم پسرم
ارتعاشی که پدید آمده در دستانم
می دهد آگهی از رنج و بلایم پسرم
معتمد کشت مرا – آن که ستم داشت روا –
بود آن تیره نَسَب خصم دغایم پسرم
شعله ور کرد مرا آتش زهرش آری
مانده در سینه هنوز آه و نوایم پسرم
چاره ای نیست اگر در گذر از این راهم
دست تقدیر کند از تو جدایم پسرم
پس ازین ، این تو و این خاطره اندوهم
مانده بر جاده غم ها رَد پایم پسرم
تو بیا تا که درین لحظه ببینم رویت
قدرتی نیست که من سوی تو آیم پسرم
کاش می شد لحظاتی به برم بنشینی
چون که مشتاق تو ای ماهْ لقایم پسرم
یک نفس مانده که جان بر لبم آید “یاسر”
جز همین شعله نمانده ست برایم پسرم
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
نظرات شما عزیزان: